نگاهی به مرکز پژوهش‌های شورای اسلامی شهر مشهد | قانون گذاری شهری با چاشنی پژوهش قفل صنایع غرب مشهد با صدور اولین پایان‌کار صنعتی باز شد ۱۵ درصد مشهدی‌ها، مالک اراضی قولنامه‌ای هستند| لایحه تشویق تفکیک اراضی در دستور کار شهرداری خلیل موحد جانشین هاشم دائمی در شورای شهر مشهد شد سازمان مدیریت حمل‌ونقل بار درون‌شهری شهرداری مشهد، نمونه ای از یک سازمان موفق است افتخارات طلایی هادی رضایی، دارنده نشان مشهدالرضا(ع) | از معلولیت تا قهرمانی جهانی برگزیده نشان مشهد الرضا (ع) در سال ۱۴۰۲: این رویداد فضایی برای معرفی افراد سرآمد است هوای امروز مشهد، برای گروه‌های حساس ناسالم است (۳ دی ۱۴۰۳) | برای مقابله با آلودگی هوا باید برنامه‌محور پیش برویم افزایش چشمگیر آلاینده‌ها در مشهد | هوای کلانشهر مشهد امروز هم آلوده است (۳ دی ۱۴۰۳) هشدار خودمراقبتی برای شهروندان کلانشهر مشهد صادر شد | مشهدی‌ها ماسک تنفسی بزنند (۳ دی ۱۴۰۳) «کافه بازی»، «کافه علم» و «کافه کارآفرینی» ویژه دختران مشهدی احداث می‌شود شهردار مشهد: بوستان‌های «بهشت» و «آفتاب» ویژه بانوان به زودی به بهره‌برداری می‌رسد مبدا تعیین مسافت شهر مشهد از سایر شهر‌ها کجاست؟ چهارمین کنفرانس بین‌المللی برنامه‌ریزی و مدیریت شهری در مشهد مقدس برگزار می‌شود نشان مشهدالرضا(ع) باعث رونق فعالیت‌های مردمی و جهادی می‌شود لزوم معرفی مشهد به عنوان دومین کلانشهر مذهبی دنیا روزشماری وقایع انقلاب اسلامی در مشهد، از اول تا چهارم دی‌ماه ۱۳۵۷ (بخش اول) | بیمارستان شاه‌رضا، پایگاه انقلاب مشهد آغاز هفته ملی مشهد با اجرای برنامه‌های ویژه فرهنگی، هنری و گردشگری جذب ۲۱ بانوی آتش‌نشان در مشهد ابلاغ برنامه‌های استقبال از بهار ۱۴۰۴ در مشهد از نیمه دی‌ماه
سرخط خبرها

آتش زدن موش و سقوط در لوش

  • کد خبر: ۱۴۵۶۲۷
  • ۲۶ دی ۱۴۰۱ - ۱۵:۵۸
آتش زدن موش و سقوط در لوش
من حداقل از سن پنج سالگی تا پانزده سالگی حداقل در هشت خانه و محله مختلف زندگی کرده ام. بیشتر این جابه جایی‌ها در خانه برایم نمود داشت و خانه برایم پررنگ‌تر بود، چون ما اجازه نداشتیم توی کوچه بازی کنیم.

«در رؤیا‌ها هیچ چیز گم نمی‌شود. خانه‌های دوران کودکی، مردگان، اسباب بازی‌های گم شده، همگی چنان واضح پدیدار می‌شوند که از دسترس ذهن بیدارت دور است. هیچ چیز جز خود تو گم نمی‌شود، خود توی پرسه زن در قلمرویی که در آن حتی آشناترین مکان‌ها هم دیگر خودشان نیستند و به ناممکن‌ها راه دارند.»
نقشه‌هایی برای گم شدن / ربکا سولنیت

هنوز به نتیجه قطعی نرسیده ام که تجربه زندگی در محله‌های مختلف و جابه جایی در خانه‌های متفاوت یک شانس بوده است یا نه؟ من حداقل از سن پنج سالگی تا پانزده سالگی حداقل در هشت خانه و محله مختلف زندگی کرده ام. بیشتر این جابه جایی‌ها در خانه برایم نمود داشت و خانه برایم پررنگ‌تر بود، چون ما اجازه نداشتیم توی کوچه بازی کنیم.

خانه کوی امیر یک طبقه بود. در ورودی اش ماشین رو بود و گوشه حیاط توالت بود که شب‌های زیادی برای رسیدن به آنجا دراکولای برام استوکر، دختر جن زده فیلم جن گیر و حتی آن موجودات روی دیوار فیلم شب بیست ونهم همراهم بودند. خانه ایوانی داشت که با دو پله از حیاط اصلی جدا می‌شد و شب‌های تابستان می‌شد روی آن هندوانه خورد و سریال جنگجویان کوهستان را دید و حتی همان بالا خوابید و به ستاره‌ها زل زد.

ورودی خانه راهرو کوچکی بود و بعد یک اتاق سمت چپ ورودی بود و اتاق دیگر، آن سر خانه که کنارش حمام و آشپزخانه بود و انتهای آشپزخانه به حیاط خلوتی کوچک می‌رسید. خانه کوی امیر در میان خانه‌های دیگر بیشتر در ذهن من ثبت شده است، چون آنجا اولین‌های زیادی را تجربه کردم.

تنها جشن تولد جدی عمرم یعنی تولد هفت سالگی را آنجا برایم گرفتند و هنوز هم در خاطرم مانده است که مادربزرگم نیامد، اما کادویش را فرستاده بود. آنجا بود که یک روز در ضدزنگ زده خانه را کوبیدند و قطره فلج اطفال را در دهان بازم چکاندند. از همان خانه بود که راهم را کشیدم و برای اولین بار رفتم مدرسه باقریه که نزدیک میدان باری بود که داشت کم کم تغییر کاربری می‌داد و بازار گل می‌شد.

علامت رسیدن به خانه کوی امیر برای من تابلو بزرگ تبلیغاتی یک شغل عجیب بود، سر کوچه یک مغازه بزرگ بود که روی آن صندوق‌های نسوزی را تبلیغ می‌کرد که گویی قرار بود، برای صاحبانش گنج بیاورد. من در همان خانه به گنج فکر کردم و در همان خانه یک تابستان هر هفته منتظر روزنامه‌ای ماندم که قرار بود نقاشی کج وکوله ام را کنار اسمم چاپ کند.

کنار آن خانه خرابه‌ای بود که یک شب ساعت‌ها نصف اهل محل با فانوس و چراغ قوه و گردسوز در آن دنبال رتیل می‌گشتند. نمی‌دانم چه کسی رتیل را دیده بود، اما همه آن را باور کرده بودند، اما هرچه لابه لای نخاله‌ها و آجر‌ها گشتیم هیچ چیزی پیدا نشد. همان خرابه، اما یک روز وقتی برف پشت بام را پارو و آنجا تلنبارش کردیم، فرصتی شد که یک لحظه رهایی را تجربه کنیم. کوه برف پارو شده اجازه داد که ما با چکمه‌های پلاستیکی غمگینمان برای ثانیه‌ای در فاصله پریدن از روی بام تا فرود روی کُپه برف پرواز را تجربه کنیم. تا کمر در برف فرو رفتیم، وقتی بیرون آمدم انگار آدم دیگری بودم، یک دایره از عمرم آنجا کامل شده و دایره دیگری آغاز شد.

بچه‌های آن محله شر بودند و مثلِ تمام محله‌های دیگر در آن سال‌های ابتدای دهه هفتاد یک دیوانه هم، در محل برای خودش می‌چرخید. آن سال‌ها انگار همه محله‌ها دیوانه داشتند تا به اهالی محل یادآوری کنند که خیلی خودشان را جدی نگیرند. بچه‌های محل یک روز تصمیم گرفته بودند انتقام آن رتیلی که پیدا نشده بود را از موشی بینوا بگیرند، موش گیر افتاده بود و یک نفر گفت که آتشش بزنیم، در باک موتور یکی از همسایه‌ها باز بود، یک نفر دم موش را گرفت و در باک فرو کرد و یک نفر کبریت را گرفته بود زیرش و بعد موش دویده بود و چندمتر آن طرف‌تر تمام شده بود.

تصویر موش آتش گرفته، طعم اخکوک* و عطر اقاقی باغ آستان قدس و بولواری که ناگهان میان محله ما و باغ کشیده شد، تکه تکه خاطرات و قصه‌های آن محله هستند که در آن کودکی را می‌بینم که با دوچرخه‌ای کوچک در جوی آب پر از لوش * سقوط می‌کند و انگار دایره دیگری از عمرش کامل می‌شود و یاد می‌گیرد که وقتی بزرگ شد، همه چیز را اگر دقیق بو بکشد، کمی از آن بوی لوش را در خودش دارد.

* «لوش» در لهجه مشهدی به معنای لجن سیاه و بدبو ست
* «اخکوک» همان زردآلوی نارس است

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->